پیش از اینها فکر می کردم خدا
خانه ای دارد کنار ابر ها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس خشتی از طلا
ماه برق کوچکی است از تاج او
هر ستاره پولکی از تاج او
اطلس پیراهن او آسمان
نقش روی دامن او کهکشان
دکتر
استرنجلاو یا: چگونه یاد گرفتم دست از هراس بردارم و به بمب عشق بورزم (بهطور خلاصه
دکتر استرنجلاو) فیلمی است به سال ۱۹۶۴ به کارگردانی استنلی کوبریک. محتوای فیلم، کمدی
سیاه وقایع جنگ سرد است. این فیلم در ۴ رشته در اسکار نامزد شد که شامل بهترین فیلم
بهترین کارگردانی بهترین بازیگر مرد برای پیتر سلرز و بهترین فیلمنامه اقتباسی میباشد
و همچنین نامزد دریافت جایزه بهترین کارگردان از سوی انجمن کارگردانان آمریکا شد که
در هیچکدام موفق نبود. اما این فیلم در بفتا برنده دو جایزه بهترین فیلم و بهترین کارگردانی
شد. پیتر سلرز در این فیلم در سه نقش بازی می کند.
رگتایم
داستان «رگتایم» داستان آمریکای قبل از جنگ جهانی است، داستان این که چطور یک وقتی امید و آرمانی وجود داشت و بعد همه چیز تباه و تمام شد. این کتاب از همان دسته آثاری است که به آنها میگویند «سهل و ممتنع». یعنی وقتی میخوانیش فکر میکنی خودت هم میتوانی عینش را بنویسی و وقتی به نوشتن میرسی، میبینی نمیشود. داستان در نیویورک میگذرد. از سال 1900 شروع میشود و با ورود ایالات متحده به جنگ جهانی اول- یعنی سال 1917- تمام میشود. کل داستان از ماجراهای تاریخی واقعی و تو در تویی میگذرد که سه خانواده از سه نژاد مختلف (سفید پوست، سیاه پوست و زرد پوست یعنی چینی مهاجر) هستند و یک جوری کل جامعه آمریکا را نمایندگی میکنند. داستانهای این سه خانواده از هم جداست و در واقع کتاب چند بار شروع و تمام میشود. اما در عین حال داستانها به هم ربط پیدا میکنند و در فصل آخر هم همه به هم میرسند، جایی که داستان تمام میشود و این سوال برای خواننده پیش میآید که تاریخ ما را میسازد یا ما تاریخ را؟
شما میدانید مغولستان خارجی کجاست؟ حتما میدانید! منتها ممکن است به این
ناکجا آباد خودتان یک اسم دیگری داده باشید. این اسم را «لنی» روی ناکجا آباد خودش
گذاشته. لنی یک جوان آمریکایی است که برای فرار از جنگ ویتنام به صورت غیر قانونی
به سوئیس آمده و آن جا دارد برای خودش اسکی بازی میکند و عاشق تنهایی است. او
دوست دارد کمتر کسی زبان انگلیسی بلد باشد و فکر میکند که عشق کار آدمها را تمام
میکند و از وابستگی بدش میآید و از پلیس بدش میآید. از خیلی چیزهای دیگر هم بدش
میآید؛ فقط اسکی کردن را دوست دارد و عکس گاری کوپر را توی جیبش دارد و هر از چند
گاهی آن را در میآورد و نگاه میکند و میگوید که مرگ گاری کوپر، مرگ معصومیت و
مردانگی و خیلی چیزهای دیگر بوده. خودش هم برای فرار از دردسر همیشه دروغ میگوید
و یک پا هولدن کالفیلد است، منتها بیشتر از هولدن جمله قصار توی چنته اش دارد و
هنوز نمیداند روزگار چه بازی ای قرار است به سرش بیاورد و آشنایی با جس کارش را
تمام میکند. عشق از همه چیز محکم تر است و جس را که میخواسته سر لنی کلاه بگذارد
دوباره پیش او میکشاند و آن وقت دیگر لنی به مغولستان خارجی هم فکر نمیکند و
خیلی چیزهای دیگر و خیلی حرفهای دیگر و...
«حرف ما» سر مقاله هایی است که سردبیر دو هفته نامه ی کمان می نوشته.بعد از تعطیلی این دوهفته نامه مرتضا سرهنگی از میان 103 حرف،30 حرف را انتخاب می کند،می شود کتابی به اسم «حرف ما».
مقاله ها همگی خواندنی است.هر کدام از این مقاله ها برای کسانی که دنبال تاریخ جنگ اند چه تاریخ جنگ «ایران و عراق» و چه «عراق و ایران» نابی و تازگی خاصی دارد.مرتضا سرهنگی با نثر ساده و محکم خود شروع به گفتن تاریخ می کنداز «رئیس جمهور جدید» عراق و چگونگی بر تخت نشستن اش شروع می کند و با «اراده و بهانه ی » رئیس جمهور جدید کار را پی می گیرد.کتاب گاه توی جنگ ریز می شود و گلوله های مخصوص را می گوید و گاه به منطقه می پردازد؛دست نشانده ی وفادار.
مقاله های پراکنده است ولی در عوض با نظم خاصی شروع می شود و با همان نظم تا آخر کار را به پایان می برد.
خواندنی است؛
جان اشتاین بک؛
رمانی دارد به اسم موش ها و آدم ها.حکایت غریبی است از دو تا کارگر.یکی به اسم لنی؛خنگ،گنده ،خیلی لطیف و در عین حال خشن.بسیار خشن. و دیگری درباره ی جورج،لاغر و حامی لنی. لنی از موش ها و خرگوش ها و هر چیز لطیفی خوشش می آید.توی وید لباس لطیف دختری را ناز می کند و دختره می ترسد و شروع می کند به جیغ زدن،لنی می ترسد و دختره را بغل می کند،دختره بیشتر جیغ می زند،مجبور می شوند از وید فرار کنند تا به دست مردان خشن مزرعه نیافتند...به مزرعه ای دیگر می روند...توی این مزرعه هم ...و این پایان داستان است...پایان داستانی که خودتان باید بخوانید و زجر بکشید...
سوفی آموندسون،دانش آموز یکی از دبیرستانهای حومه نروژ است که به همراه مادرش در یک خانه ویلایی زندگی می کند.پدرش که ناخدای یک نفتکش است به دلیل شغلش مدت های طولانی از سال را دور از خانه و خانواده خود می گذراند.
سوفی تنها فرزند خانواده است و همین امر سبب می شود که سوفی نوجوان ساعت های طولانی را در منزل تنها باشد. سوفی در اوقات تنهایی به غار خود پناه می برد،سوراخی در میان بوته های شمشاد که در حیاط خانه قرار دارد و تنها گنجایش یک نفر را دارد.
آنجا باغ عدن سوفی است،او یکه و تنها در آن زندگی می کند و در غار خود، دور از دسترس دیگران به نوشتن داستان و شعر مشغول است تا اینکه در یکی از روزهای بهاری زندگی یکنواخت و روزمره سوفی گرفتار تلاطم و فراز و نشیب می گردد، روزی که داستان ما آغاز می شود و نامه ای مرموز از فیلسوفی ناآشنا سوفی را به معبد فلسفه می خواند، فلسفه که مظهر عقل،خرد و آگاهی است.